به نام خدا ...
گاهی انسان ها مسیر هایی رو در زندگی طی میکنن ... !
سخت یا آسان ...
دور یا نزدیک ...
زمینی یا آسمونی ...
خب هر راهی سختی های خواست خودش رو داره ...
در هر حال انسان خودش رو برای سختی های گوناگون مسیرش آماده میکنه ...
حال اگه زمینی باشه خب آمادگی وسائل سفر و همسفر ها و ... اما اگه آسمونی شد گاهی حتی در آماده بودن خودش هم شک میکنه ...
مدتی است که پا به عرصه طلبگی گذاشتیم ...
تو این راه هم خب یکی از مهمترین وظایف تبلیغه ...
سال گذشته با عنایات حضرت حق و توجهات حضرت ولی عصر (عج) توفیق حضور در عرصه تبلیغ نصیبمون شد ...
امسال هم بعد از تعطیلی حوزه عازم تبلیغ شدیم ...
تبلیغی که سختی های زیادی داشت ...
این هم نوعی امتحان ما بود ...
امتحانی بس سخت و شگفت ...
قرار بود دو روز قبل از محرم به ما خبر بدهند که تکلیف خودرا بدانیم متنها موکول شد به یک روز مانده به محرم ... ! چرا ؟؟؟
به ما گفتند امسال مجلس بانی ندارد ...!؟ بسیار جالب بود ... در صورتی که حقیر اصلا مسئله مالی برام مطرح نبود و حتی کلامی از بحث مالی مطرح نکردم ...!؟!!!
حتی سال گذشته هم که حضور داشتم از جیب مبارک که شهریه امام زمانی بود برای مسجد خرج کردیم ... !
بگذریم ... در آخرین صحبت قرار بر این شد که پول نیست مهم نیست منتهی چراغ مجلس امام حسین علیه السلام ... و نماز مسجد تعطیل نشود و حقیر حضور پیدا کنم بدون هیچ هدیه یا حق قدم و ... فقط قرار بر پیدا کردن منزلی از روستاییان برای اسکان شد و حقیر هم منتظر خبر ... گذشت و گذشت شب شد اما از زنپگ و هماهنگی خبری نشد ... !
روز بعد ما زنگ زدیم اما اینبار هرچه به دعوت کننده زنگ زدیم ... هیچ کس پاسخی نداد !
بگذریم ... ما راه افتادیم به سمت محل تبلیغ یک شب هم در بد ترین شرایط به سر بردیم صبح روز بعد هم با وسیله دیگر به نزدیکی ها مکان مورد نظر رسیدیم ...
به دعوت کننده زنگ زدیم فرمودند ... : حاج آقا ... ! شورای روستا فرد دیگری رو دعوت کردن ...! نیازی به حضور شما نیست ... !؟
ما هم انگار که آب سردی روی ما ریختن حسابی جا خوردیم ...!
قرار شد تا شب بایتسم ببینیم جای دیگر برای تبلیغ پیدا میشه یا خیر ... هرچه ایستادیم خبری نشد که نشد ... توفیق نداشتیم ... !
خلاصه به سمت مبداء برگشتیم ...
در طول مسیر برگشت که با یکی از دوستان صحبت میکردم مکانی با سه روستا و مسجد پشنهاد شد ...
صبح روز بعد به محض رسیدن به سمت مکان دوم راه افتادم و شب به آنجا رسیدم ... قرار شد صبح به مکان مورد نظر برویم ...
صبح قبل از حرکت به ما اعلام کردن نیایید که برای هر مسجد یک رو حانی جداگانه فرستادیم ... این بار هم حسابی تعجب کردیم ... !
شاید واقعا توفیق نداشتیم ... !
قرار شد صبر کنیم ...
روز را در مصلی ماندگار شده و سوالات شرعی را پاسخ دادیم ...
ظهر و شب هم در مصلی نماز جماعت خواندیم ...
شب هم در محل مصلی منبر و عذا داری برگذار کردیم ...
راستش مکان وارد شده خودش روحانی داشت و ما به پیشنهاد اون بنده خدا اونجا رفته بودیم ...
اون بنده خدا هم منبر و محراب خودش رو در اختیار این حقیر گذاشته بود ...
خودم معذب شده بودم ...
خلاصه این که به راه افتادیم باز به سمت مبدا ...
به مبدا که رسیدیم ... گفتند جایی هست که نیاز به مبلغ هست میری ... گفتم آماده ام ... قرار شد خبر بدند ...
صبح روز بعد گفتند با روحانی روستای کنار صحبت کردند روضه ای هم در مسجد آنها بخوانند ...
اینبار هم از ما سلب توفیق شد ...
خلاصه ...
تمام مدت تبلیغ رو ما در راه به سر بردیم ...
شدیم مصداق زبل خان ...
حاج آقا اینجا ... حاج آقا اونجا ... حاج آقا همه جا ...
رشته ای برگردنم افکنده دوست ... میکشد هرجا که خاطر خواه اوست
این حقیر صغیر رو سیاه سیاه تر از قیر از جان خود سیر توفیق انجام وظیفه هم نداشت ...
... التماس دعا ...